غلطك

زهره حكيمي

غلطك

زهره حكيمي

«ببخشين داداش، اگه اشكال نداره اين پنجره رو يه خورده باز كنين. مي‎خوام با اجازه ت يه سيگار بكشم. آهان دستت درد نكنه. نمي كشي شما؟ ... اگه دود اذيّتتون مي كنه... من نوكرتم... كجا مي ره اين اتوبوس داداش؟...
نه نمي دونم. همينجوري سوار شدم... گفتم هر جا به راهم نخورد پياده مي شم آره بابا ... خيلي شلوغ بود ... تصادف شده. ديشب تو تاريكي يه سواري خورده به غلطك راهسازي. بله، پليس و آمبولانس و خلاصه اَلَم شنگه اي بود... آره ديگه. بدبختي اينجاس كه راننده مرده. نه هيشكي باهاش نبوده. تنها بوده ... من جلو نرفتم. راستش دلشو نداشتم. برم ببينم. امّا مي گفتن فرمون رفته بوده تو قفسه سينه ش. آره غلطك وسط جاده بوده. آخه اين جاده رو دارن عريض مي كنن. ديشب از قرار معلوم يادشون مي ره يه چراغي، علامتي، ‌چيزي بذارن سر اون تيكه كه كنده ن. نه قربان. محلّي نيستم. كارگرم. بله مال همون كارگام... راننده غلطكو؟ ... نه والله نمي شناسمش... انقدر اونجا كارگر زياده كه من الان نزديك چهار ماهه اينجام خيلي هاشونو نمي شناسم. اما مي گن راننده غلطك در رفته. نمي دونم. لابد بدبخت ترسيده بگيرنش فرار كرده. بله. درست مي فرمايي. غلطكو نبايد ول مي كرد وسط جادّه. اما آقا كار و كه بدي دست اين جوجه موجه ها از توش همين درمياد ديگه. مهندس اين كارگاه آقا يه الف بچه س. به قدرتي خدا گاوميش و از كمونچه فرق نمي ذاره. چهار تا كلاس درس خونده شده مهندس. اما شعورش نمي رسه. بگه يه چراغ بذارين سر جاده كه اين مصيبت پيش نياد، اون غلطك چي بدبختم گرفتار نشه. اگر نه از كارگر و راننده كه نمي شه توقّع داشت. بله. جوون بود مادر مرده. البتّه سر و صورتش كه خوني بود اما معلوم بود جوونه. آخه بگو جوون غلطكُ نديدي. سر پيچ تابلوي به اون گنده گي رم نديدي؟ بله ديگه به قول شما قسمت بوده. مي گه هر چه نصيب است نه كم مي دهند. اين بدبخت هم لابد اجلش رسيده بوده. آره والله. همينه كه شما گفتي. يه اسمي رو مردن مي ذارن كه عزرائيل بدنوم نشه. اگه اجلش رسيده باشه به غلطك نمي خورد به كوه مي خورد. شما خيال مي كني شبا كم جونور از اين كوه ها مياد تو اين جاده. همين يه ماه پيش يه سواري با چهار تا مسافر خورد به يه خرس.
نه آقا نمي شه گفت نامردي كرده. آدميزاد مي ترسه ديگه. بله مرد و مردونه وايميساد بهتر بود. اما آخه لابد فكر كرده اينا مهندسن پيمونكارن. هزار تا آشنادارن همه كاسه كوزه ها رو مي شكنن سر اون بدبخت غريب. اين هواي لامصّبم ديشب مه بود ... چي مهي ... غليظ ـ چشم چشمُ نمي ديد. بدبختي كه بخواد پيش بياد. اسبابشم رديف مي‎شه. لابد اون بدبختم جلوشو نديده تو تاريكي خدا به داد دل ننه باباش برسه. من كه غريبه‎م آقا، به جان بچه هام وقتي اون صحنه رو ديدم داشتم پس مي افتادم. دِ ... چرا وايساد اين ماشين رسيديم پليس راه؟... اي بابا. پمپ بنزينه. من خيال كردم رسيديم پليس راه شما كجا تشريف مي‎برين؟ به سلامتي ايشالّا. برا زيارت مي رين؟ التماس دعا چرا پس راه نمي افته اين ماشين. بله. درسته. اصلاً كلافه‎م. از صبح تا حالا حالم گرفته س. آخه آدم دلش مي سوزه. چه جووني. چه يلي. خدا ميدونه زن داشته. نداشته. چند تا بچه داشته. پدر و مادرش چي مي شن؟ لا اله الا الله. بله. خدا صبرشون بده. اما نمي دونم اينا چه پدر مادرايي هستن. چه جور زنايي هستن. چرا مي ذارن شب و نصفه شب اين جوون راه بيافته تو جاده. خوب معلومه شب هر كي باشه خوابش مي بره. شايد اين بدبخت هم خوابش برده پشت فرمون. خلاصه كه اين روزگار سگ مصّب همينه ديگه ... يكهو آدمُ ميذاره لاي پرس يه روز چشمتُ وا مي كني مي بيني تا دنيا دنياست بايد بسوزي. آدم دلش مي سوزه كه كمربندم نبسته بوده. والله اگه كمربند مي بست به غلطك كه هيچي به كوه هم مي خورد اين بدبختي درست نمي شد اون بدبختم در به در نمي شد حالا هيشكي نمي گه بابا يه چراغ وسط اين جاده نبوده. اين بابا كمربند نبسته بوده شايد پشت فرمون خوابش برده. همه كاسه كوزه ها رو مي شكنن سر اون غلطك چي، كه چيه؟ غلطكُ ول كرده وسط جاده نمي گن اون بدبخت هم لابد حواسش پيش هزار تا بدبختيش بوده تازه راننده چه مي فهمه چي به چيه. اون تقصير كاره يعني چي داداش من. خدا وكيلي نبايد مهندس بگه يه چراغ بذارن سر جاده. همين؟ الكي اسم خودشُ گذاشته مهندس. از صبح يه مزن هر دم مي گيره دستش، يكسره الو ... الو ... تلفن به اين، تلفن به اون ور مي زنه و زست مي گيره. بابا بذار زمين اون ماس‏ماسكو برو به كارت برس. ببين چي به چيه. چي كجاس. چي كجا نيس. حالا جرئت داري برو بهش بگو مثلاً من چهار ماهه زن و بچه مُ نديدم، مرخصي مي خوام یا بچه م مريضه، سه شاهي صنار مساعده بده به من. همچين چپ چپ نيگات مي كنه كه انگار احوال خاطر خواه ننه شو پرسيدی. امّا هيشكي به اين چیزا كار نداره كه، فقط راننده غلطك مي شه تقصير كار بايد بره هلفدوني. نه بابا؟ ديه ديگه چيه؟ اي بابا راننده بدبخت گورش كجاس كه كفنش باشه. قربون دستت. نوش جان ميل ندارم. شما بفرمايين... نه والله. هيچ اشتها ندارم. مي ترسم اين دود سيگار چاكرتم... شما تنها تشريف مي برين؟ آهان پس اونا جلو جلو رفتن ... اِ اون جلو چه خبره؟ ماشينا چرا وايسادن؟ پليس راهو بسته؟ آهان... عوارضيه. خيلي خُب. گفتم شايد راه بسته س. دارن ماشينارو مي گردن. يا پاسگاهه. مي گم شما مي دوني چقدر هست اين ديه؟ ... نه بابا ... حالا اگه كسي نداشت بده چي؟ خب ببرنش زندون صد سال هم كه تو زندون باشه وقتي نداره، نداره ديگه. خر لختُ پالونشُ ور ميدارن؟ بله ديگه به قول شما بايد تو زندون بپوسه. حالا كه در رفته لابد جرمش هم سنگين تره. يه دل مي گم نبايد فرار مي كرد. بالاخره مملكت قانون داره. به حرفش مي رسيدن مي فهميدن تقصير نداره. يه دل مي گم اومد و گرفتن بردنش كي هست كه به داداش برسه. مي گم شايد اين يارو راننده‎هه مستي چيزي بوده. یه وقت مي‎بيني از اين گندوگه‏ها كشيده بوده. البته بايد ثابت بشه. بله. امّا خوب آدم فكرش كه مي كنه مي بينه ديشب صد تا ماشين از كنار اين غلطك رد شده، چرا اين يكي خورد به غلطك؟ من بيخود نمي گم كه. ديدم كه مي گم و آقا مي كشن. مي خورن. مي رن تو هپروت مي شينن پشت فرمون و دِلي دِلي ضبط صوتم بلند مي كنن. اون وقت برو تو ديوار، برو تو درخت، بزن به مردم، حالا بيا پيرهن از آيه هاي قرآن بپوش كه بابا درسته كه غلطك وسط جاده بوده اما اين بابام حالش سر جا نبوده مگه به خرجشون مي ره. اون راننده غلطك بدبخت بايد بره بخوابه زندون، چه خبره آقا گيج و ويج بوده. بله. خدا رحمتش كنه پشت سر مرده حرف نبايد زد، اما آدم دلش واسه اون غلطك چي هم مي سوزه. بگو چرا در رفتي مرد حسابي. آخرش مي رفتي زندون ديگه. دارت كه نمي زدن. حالا مگه اين بيرون چه خبره يا چه خوشي اي مي كني كه اونجا نتوني بكني. والله. دروغ مي گم آقا؟...
نه. عرض كردم كه نمي شناسم. انقدر تو اون كارگاه خراب شده كارگر ريخته. لابد اونم يكي بوده مث من. مث همه... آدم هس تو اين كارگاه چهار ماهه زن و بچه شُ نديده. گرفتاره. شايد اونم تو اين فكر و خيالا بوده... چه مي دونم. خدا عالمه.
داداش... آقاي راننده قربون دستت نرسيده به پليس راه من پياده مي شم. آقا با اجازه ت.»
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30243< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي